کلاس ما

در این وبلاگ به فعالیتهای کلاس ما پرداخته می شود

کلاس ما

در این وبلاگ به فعالیتهای کلاس ما پرداخته می شود

خاطرات یک دانش آموز دهه ی 1340

   بایاد و نام خدا 

   وسایل بازی 

  زمانی که سالهای اول ابتدایی را می گذراندیم،  در ساعات بیکاری معمولا گل بازی هم می کردیم. به علت وضعیت خاص منطقه و نبود فاضلاب، مواد اولیه ! هم  به وفور پیدا می شد. هر جا که نگاه می کردی آب زاید منازل بود که در سطح زمین جاری بود و ما هم با همان اندیشه ی کودکانه از گل موجود، مجسمه هایی به اشکال گوناگون البته از دید خودمان می ساختیم و با هم به قولی رفابت می کردیم . در پایان کار هم معلوم است، توپ وتشر مادر و گاهی گوشمالی مختصر به خاطر کثیف کردن لباس و دست و بالمان در انتظارمان بود.

  درساعات ورزش هم معمولا توپی به ما می دادند تا فوتبال بازی کنیم. گاهی هم  داژبال بازی می کردیم یعنی همه به صورت دایره می ایستادیم و معلم یک نفر را انتخاب می کرد تا درون دایره بایستد. سپس توپ را به صورت اتفاقی به یکی از شاگردان داده و او سعی می کرد از همان فاصله دانش آموز وسط دایره را با توپ بزند و پس از آن توپ به هرکدام از دانش آموزان می رسید، سعی می کرد از همان فاصله با توپ به بدن نفر وسط ضربه بزند. بازی همینطور ادامه می یافت تا زمانی که توپ به بدن او برخورد می کرد و سپس ضربه زننده جای نفر وسط را می گرفت و بازی با انتخاب نفر اول برای زدن توپ ادامه پیدا می کرد.

  بیشتر مواقع هم کمربند بازی می کردیم یعنی به صورت دایره ایستاده و دستهایمان را پشتمان می گرفتیم. آموزگار کمربندی را درون دست شاگردی می گذاشت واوشاگرد سمت راستش را دنبال می کرد و سعی داشت با کمربند به او ضربه بزند تا زمانی که به جای قبلی باز می گشت. گاهی هم چشمان دو نفر را با دستمال می بستند و کمربندی را در دست یکی قرار می دادند و او نفر دیگر را صدا می زد و با شنیدن صدایش سعی می کرد در همان مسیر حرکت کرده و با کمربند به او ضربه بزند. در همه حالت سعی می شد سگک کمربند آسیبی به شاگردان وارد نکند. هنوز هم خنده های از ته دل خودمان را در حین این بازی ها فراموش نکرده ام. حال وضعیت  ساعات  ورزش شاگردان امروزی را با آن زمان مقایسه کنید.

خاطرات یک دانش آموز - دهه ی 1340

  بایاد و نام خدا 

  نوشت افزار

  زنگ درس نقاشی هم وضعیت خودش را داشت و طبق معمول عده ی کمی وسایل لازم ! را داشتند. از دفتر جداگانه برای نقاشی خبری نبود و خیلی که هنر می کردیم یک برگ کاغذ  A4  آن هم از طریق بچه های شرکت نفتی گیر بیاوریم و در آن به اصطلاح نقاشی بکشیم. عده ی کمی مداد رنگی داشتند و بقیه هم با تمنا، خواهش و استفاده از رابطه ی دوستی و از این قبیل، از وسایل آنها استفاده می کردند. بیشتر آموزگاران خود توانایی هنری لازم را نداشتند و درنتیجه دانش آموزان از کتابچه هایی که در آن نقاش های متعددی چاپ شده و به کتاب هنر معروف بودند استفاده می کردند. بچه ها از این کتابها به عنوان الگو  استفاده می کردند. به این نکته هم توجه کنید که همه هم توان خرید اینگونه کتابها رانداشتند.

  در آن زمان نوعی مدادرنگی در بازار بود که فقط شش رنگ داشت و جعبه ی آن به ابعاد تقریبی هفت در ده سانتیمتر بود. جعبه از جنس مقوا و زود هم خراب می شد گرچه معمولا خود مداد رنگی ها هم با وجود مدادتراش هایی که گفتم و به خاطر جنس نرم مغزه ی آنها، زیاد دوام نمی آوردند. بعدها نوع دوازده تایی آن هم به بازار آمد و کم کم مدادرنگی  با جعبه ی فلزی مد شد که آن را هم اولین بار در دست بچه های  کارمندان شرکت نفت دیدیم !.

  درس خوشنویسی هم از دروسی بود که زمان کلاسش بیشتر به مرور درسهای دیگرچون ریاضی اختصاص داده می شد و وضعیتی شبیه به نقاشی داشت با این تفاوت که وسایل لازم این درس یعنی قلم نی و دوات،  مشکلات زیادی ایجاد می کرد که مهمترین آنها پخش شدن و یا ریختن جوهر و کثیف شدن دست و صورت و لباس بچه ها  بود. تراشیدن نوک قلم نی که معمولا به وسیله ی تیغ اصلاح صورت انجام می شد سبب می شد دست بچه ها بریده و زخمی هم  بشود.